مدتی است که مشغول به نوشتن یادداشتی با عنوان «در نقد خوی کارمندی و تعلق به بروکراسی» هستم. یکی از مواردی که هم خودم تجربه کردم و هم بسیار دیده و شنیدم این است که افراد را با قرار دادن در جای نادرست میسوزانند! هر چقدر هم که متخصص یا با تجربه (در حوزه مورد علاقه خودشان) باشند.
دیروز حکایت و داستانی شنیدم در همین باره که جالب بود: روزی خرگوشی بود که به مدرسه میرفت. در مدرسه همه میدانستند که او، هم به دویدن علاقه دارد و هم مشخص بود که برای دویدن بهتر و آمادهتر است. اما مدرسه از او خواست در کلاس و مسابقه شنا شرکت کند و ملزم شد واحدهای شنا را پاس کند! خرگوش هرچه گفت آقا من برای شنا ساخته نشدم، در وجودم نیست، اصلاً من پوستم پشمین است و نمیشود، کسی گوش نکرد ولی او مجبور بود این واحد را پاس کند. به هر حال گذشت و خرگوش وارد آب شد. هر چقدر تلاش میکرد موفق نمیشد، بارها تلاش کرد و در نتیجه رفوزه شد و نتوانست این درس را پاس کند. همه به او گفتند تو هیچی بلد نیستی! نمیتوانی! تو بیعرضهای و… خرگوش نا امید شد و مدتی بعد دچار افسردگی شد. او را پیش روانپزشک بردند و طبق معمول به او قرصهای تسکینبخش و خوابآور دادند… خرگوش قرصها را میخورد و میخوابید و هر روز ضعیف و ضعیفتر میشد تا اینکه حتا دویدنی که برایش ساخته شده بود و در آن توانایی داشت هم از یادش رفت…
سپردن کار جدید به کسی که بر اساس یک تجربه موفق در گذشته، در حالیکه به آن کار علاقه ندارد و یا نمیدانیم که در آن تخصص دارد؛ اشتباه بزرگی است! این اتفاق که امروز بسیار رایج است؛ هم باعث نابودی فرد، هم باعث نابودی کار و هم باعث لطمه خوردن روابط و اعتماد اجتماعی میشود…
ثبت دیدگاه